سقوط افکار

می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق، آنجا که دریا به آخر می‌رسد و آسمان آغاز می‌شود...

سقوط افکار

می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق، آنجا که دریا به آخر می‌رسد و آسمان آغاز می‌شود...

اولین ها همیشه یه حس عجیبی برای آدم به همراه دارند. یه جور ترس همراه با خوشحالی... اضطراب مملو از هیجان... حسی که اولین ها به یادگار میذارن، شاید توضیح دادنش سخت باشه اما به ندرت فراموش میشه..

مثل اولین باری که تصمیم گرفتیم وبلاگ بسازیم و بنویسیم.

آخرین ها ولی عجیب و غریب نیستند. ناراحتی معمولا با بیشتر آخرین ها عجین میشه... حالا میخواد شکل گرفتن این آخرین از سر اجبار باشه یا اختیار. آخرین ها همیشه آدم رو غمگین میکنند.

مثل اون‌روز که تصمیم گرفتیم آخرین پست اون وبلاگ رو بنویسیم.

مثل امروز که تصمیم گرفتیم آخرین پست این وبلاگ رو بنویسیم.

وبلاگ عزیز، دفترچه خاطرات عزیز، همدم و گوش شنوای عزیز،

ببخش، اما این بار با بار پیش فرق می‌کند. این بار دیگر واقعاً می‌رویم. بدون جایگزین.

ممنون که این همه مدت با ما بودی، درد و شادی‌هایمان را همراه بودی.

خوانندگان عزیز، ممنونیم که می‌خواندیدمان، نظرمان می‌دادید، تنهایمان نگذاشتید.

خدا نگهدار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۵
زهرا
"به پوچی رسیدم"
اما نه از جنس پوچی های شب امتحان جرم...

پی نوشت: روزها دارند بلند و بلند تر میشن... هرشب که میخوابم با خودم میگم اگه فردا حوصله داشتم فلان کار رو میکنم... فردا که میشه حوصله ندارم.. اما اگه مجبور باشم اون کار رو انجام بدم، قطعا حوصله ای که قبلا خرجش میکردم رو ندارم.. قبلا یعنی یک ماه پیش، یا شایدم یک سال پیش.. یا حتی 10 سال پیش. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷
زهرا

آیا می‌دانی که این دهمین پست پی در پی من هست، و تو هنوز ننوشتی (اینجا)؟ هنوز می‌خونی اینجا رو؟ هستی؟ صدای من رو داری؟ :دی

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۸
زهرا

از وقتی از دانشگاه دور شدم، خیلی تجربه‌های جدیدی داشتم. جدید و متفاوت. دوست‌داشتنی در عین حال نفرت‌انگیز! کشف مهربونی بعضی از آدم‌ها و "همزمان" بدجنسی بعضی دیگه، نمی‌تونست چیزی بهتر از اینی که الان هستم، ازم بسازه! 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۸
زهرا

بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی‌اش کنی خمش می‌کنی؛

دل آدم هم همینطور است ...

گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، غصه، آن هم بخاطر حرف‌های دیگران، طعنه‌های دیگران …

قرآن می‌فرماید:
هرگاه دلت پر شد از غم و غصه‌ها؛ خم شو و به خاک بیفت
”و کن من الساجدین”
سجده کن، ذکر خدا بگو؛ این موجب می‌شود تو خالی شوی، تخلیه شوی، سبک شوی …

این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
و لقد نعلم ….
ما قطعا می‌دانیم اطلاع داریم، دلت می‌گیرد به خاطر حرف‌هایی که می‌زنند؛
“فسبح بسم ربک و کن من الساجدین”
سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۱
زهرا

به نظر شما خوشبختی یعنی چی؟ 


نظر دهندگان قدیمی، خواننده‌های جدید، نظرتون رو بگید لطفا. سوالیه که مدتیه فکر می‌کنم تا این نقطه از زندگیم، بهش اشتباه جواب دادم!


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۶
زهرا

سفر کردن رو خیلی دوست دارم. به جرأت می‌تونم بگم توی این چند سالی که با اتوبوس در رفت و آمد بودم، کم پیش اومده که توی راه خوابم ببره. مگر زمانهایی که خیلی خسته بودم، یا مجبور بودم. هیچ وقت از تماشای جاده، حتی اگر هزار بار اون رو دیده باشم، سیر نمی‌شم. به نظرم، هر بار یه چیزی هست که قبلا ندیدمش و می‌تونم کشفش کنم.

تماشای جاده رو در دو زمان بیشتر از بقیه دوست دارم: یکی وقت تاریکی و گرگ و میش قبل از طلوع و دیگری بازه‌ی زمانی هوای روشن قبل از غروب و هوای تاریک بعدش. یعنی وقتی داره یک انقلابی در آسمان اتفاق میفته. خورشید چراغ آسمونه و درست لحظه‌ای که این چراغ خاموش یا روشن میشه، زمانیه که نسبت به اتفاقات قبل و بعدش کنجکاو هستم.

از این گذشته، یکی از تفریحات سالم من اینه که وقتی با یک جاده‌ی کاملا تاریک مواجه میشم و چند تایی چراغ داخل اتوبوس روشنه، سعی می‌کنم نگاهم رو از تصویر خودم و همه‌ی اشیاء داخل اتوبوس که روی پنجره میفته عبور بدم و توی تاریکی محض جاده، کوه‌ها و جزئیاتشون رو ببینم...

نوشتن چیزی بجز اون چیزی که به آدم دیکته می‌شه، تمرکز زیادی می‌خواد که برای رسیدن به این تمرکز باید تلاش زیادی هم کرد و من این تلاش رو خیلی دوست دارم. 

 

پی‌نوشت: این پست رو لابلای نوشته‌های قدیمی‌م پیدا کردم. از جنس پست‌هایی که توی جاده می‌ذاشتمون، جایی که افکارم به هر سوراخ سنبه‌ای سرک می‌کشیدند و من رو ناگزیر، دنبال خودشون می‌کشوندند. باید زمان فعل‌ها رو "گذشته" میکردم. نکردم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۰
زهرا

از سیاست متنفرم. وقتی حتی به حس خوبی که از یک "آهنگ" می‌گیری هم، رحم نمی‌کنه.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۷:۳۶
زهرا

- داری به خودت دروغ می‌گی.

- می‌دونم.

- این اسمش امید نیست، حماقته.

- می‌دونم.

- :-؟

- ;-)

۳۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۸
زهرا

به نظر من، تفاوت آدم‌ها با همدیگه به میزان قابل توجهی، برمی‌گرده به سوال‌هایی که هرکسی از خودش می‌پرسه. اینکه ما با چه افرادی زندگی می‌کنیم، چه جاهایی می‌ریم، چه حرف‌هایی می‌شنویم و راجع به چه موضوعاتی فکر می‌کنیم، مسلما تاثیر مستقیم می‌ذاره روی همین سوال‌ها. پاسخ این سوالها هستند که به طور  مستقیم یا غیر مستقیم فعالیت‌های روزانه ما رو شکل می‌دن. مثلا کسی که بیشتر سوال‌هایی که از خودش می‌پرسه اینه که "آیا من زیبا هستم؟" قطعا بخش مهمی از زندگی‌ش صرف این میشه که به این سوال جواب بده. و این آدم خیلی تفاوت داره با آدمی که بیشتر سوال‌هایی که از خودش می‌پرسه اینه که "آیا من آدم خوبی هستم؟". حتی همین سوال دوم هم بسته به اینکه چه تعریفی از "خوب بودن" داری، تو رو متفاوت می‌کنه از دیگری که تعریف متفاوتی از "خوب بودن" داره. اما چیزی که واضحه اینه که مسیر زندگی نفر اول و دغدغه‌هاش برای "زیبا بودن" و مسیر زندگی نفر دوم برای "خوب بودن"، از اونها دو انسان کاملا متفاوت خلق می‌کنه. هر دوی این صفات، خیلی نسبی هستند. هر دوشون هم صفات مثبتی هستند. اما با هم فرق دارند. حالا همین قضیه رو تعمیم بدید به سوال‌هایی مثل "چرا من نباید پولدار باشم؟" یا "دین کجای زندگی من قرار داره؟" و...

به نظر من، اگه یه نفر بخواد شخصیت خودش رو درست انتخاب بکنه و اونو دوست داشته باشه و بخاطر همین انتخاب و دوست داشتن، از اطرافیانش تاثیر پذیری کمی داشته باشه، باید بتونه تفاوت‌های خودش و اون‌ها رو کاملا بشناسه و دلایل به وجود اومدن این تفاوت‌ها رو درک کنه. شناخت تغییراتی که هر کدوم از ما با گذشت زمان داشتیم، به نظر من، یه تمرین خیلی خوب برای رسیدن به این درک هست. اما این، کار خیلی سخیته. چون کسی که از شخصیت شماره 1 به شخصیت شماره 2 تغییر کرده و احتمالا این تغییر خیلی تدریجی بوده، نمی‌تونه به این فکر کنه که این تغییر مثبت بوده یا نه، مگر اینکه بتونه از بیرون به خودش نگاه کنه.

خیلی جالبه. حتما امتحانش کنید. به سوال هایی که از خودتون می‌پرسید، سوالهایی که قبلا از خودتون می‌پرسیدید بیشتر توجه کنید. تفاوت‌های امروزتون با دیروزتون رو پیدا می‌کنید. همین‌طور تفاوت‌هایی که با دیگران دارید. اون وقت این سوال رو از خودتون بپرسید "آیا این تفاوت‌ها رو دوست دارم؟". جواب این سوال برای رسیدن به ثبات در شخصیتی که دوستش دارید خیلی کمک می‌کنه. شاید این طوری فردا از تصمیماتی که امروز برای زندگی‌تون گرفتید، رضایت بیشتری داشته باشید :)


پی‌نوشت: این فکرها وقتی با جمعی از دوستان بودیم و هر کدوم داشتند از آرزوهاشون می‌گفتند، به ذهنم اومد. چیزی که آرزوی اونها بود و با ذوق و شوق در موردش صحبت می‌کردن، من بهش فکر هم نکرده بودم، حتی! به جاش احتمالا داشتم به این چیزا فکر می‌کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۱:۵۸
زهرا