سقوط افکار

می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق، آنجا که دریا به آخر می‌رسد و آسمان آغاز می‌شود...

سقوط افکار

می‌خواهم آب شوم در گستره‌ی افق، آنجا که دریا به آخر می‌رسد و آسمان آغاز می‌شود...

انحراف

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ب.ظ

از وقتی از دانشگاه دور شدم، خیلی تجربه‌های جدیدی داشتم. جدید و متفاوت. دوست‌داشتنی در عین حال نفرت‌انگیز! کشف مهربونی بعضی از آدم‌ها و "همزمان" بدجنسی بعضی دیگه، نمی‌تونست چیزی بهتر از اینی که الان هستم، ازم بسازه! 


خیلی بده که در طول یه مدت طولانی، طرز فکری داشته باشی، یه سری اصول برای خودت تعریف کنی اما بعد از یه مدت نسبتا کوتاه، به این نتیجه برسی که نمی‌تونی بهشون عمل کنی. اولش به خودت می‌گی که "نمی‌شه" اما بعد از یه مدت به این نتیجه می‌رسی که "نمی‌خوای". نکته‌ی مثبتش اینه که تلاش کنی خودت باشی، به صورت سلکتیو (و نه همیشه) خلاف جهت آب شنا کنی و بجنگی. با نتیجه‌گیری‌های معکوس، با تغییراتی که کم کم و به مرور زمان اگه حواست بهشون نباشه، در رفتارت، در نگاهت، در طرز فکرت ممکنه به وجود بیاد... 

هیچ وقت فکرش رو نمی‌کردم بتونم روزمرگی رو تحمل کنم. فکر می‌کردم اگه یه روز گرفتارش بشم، نابود می‌شم! اما این طور نشد. به همین سادگی :دی گاهی وقت‌ها  هست که یه انتظاری از خودت داری که توی یه شرایط بخصوص نمی‌تونی برآورده‌ش کنی، برعکسشم هست... که انجام دادن یه کاری یا داشتن یه حسی در مورد خودت رو نمی‌تونی حتی تصور کنی، اما یه روزی به خودت میای و می‌بینی حسابی گرفتارشون شدی... مثبت یا منفی، فرقی نمی‌کنه. توانایی انجام کاری رو پیدا می‌کنی که هرگز تصورش رو هم نمی‌کردی.

گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم دارم وقتم رو تلف می‌کنم. اما باز به این فکر می‌کنم زندگی که نباید همش بدو بدو باشه. خوشحالم که زندگی‌ کردن روی "دور کُند" رو هم دارم تجربه می‌کنم. هرچند که اصلا دوستش ندارم!

وقتی شش هفت سال پیش برای کنکور می‌خوندم، خیلی از هم‌کلاسی‌هام بودند که همه چیز رو تعطیل کرده‌بودند و فقط درس می‌خوندند. حتی مدرسه هم نمیومدند چون به نظرشون وقتشون تلف می‌شد. برام مهم نبود، هر روز می‌رفتم مدرسه، صبح‌ها حتی زودتر از بقیه هم می‌رسیدم، و به اندازه‌ی شش سالی که توی اون مدرسه درس خونده بودم، سال کنکور، کوه رفتم! من از کاری که می‌کردم، از چیزی که بودم، واقعا راضی بودم. روشی که داشتم، برای من جواب می‌داد و همین من رو خیلی قانع می‌کرد. برام مهم نبود که دیگران فکر می‌کنند دارم اشتباه می‌کنم یا نه. مهم این بود که خودم می‌دونستم دارم چی کار می‌کنم و چی از زندگی‌م می‌خوام

روشی که برای کنکور پیدا کرده بودم و در مورد من جواب می‌داد، این بود که "از قیل و قال فاصله بگیر، سرت رو بنداز پایین و کاری که دوست داری و فکر می‌کنی درسته رو بکن." سال اول دانشگاه هم همین بود که دوباره کمکم کرد. درس، زندگی، فرقی نمی‌کنه. اینا متغیرهایی هستند که گلوبال تعریف می‌شن. گاهی وقت‌ها لازمه از تلاش و تکاپوی دیگران، از تموم شدن وقت نترسی، چند دقیقه سرت رو بذاری روی میز، و به هیچی فکر نکنی...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۳
زهرا

نظرات  (۱)

۲۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۹ محمد امین
سلام.

خیلی خوبه که آدم راجع به طرز زندگیش فکر کنه. کاری که شاید بیش از 50درصد آدم ها نمیکنن.
ممنون از پست الهام بخشتون.
پاسخ:
سلام.
خواهش میکنم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی